یادت امشب بدجور دلتنگم می کند و آرامشم را می گیرد
چشمهایم را به سویی خیره کرده ام و به تو می اندیشم
آه است که همزمان با دلتنگیت از نهادم بر می خیزد
کاش تو هم لحظه ای دلتنگ می شدی تا درد درونم را بفهمی
غم است که در گلوگاه حنجره بیداد می کند
و اشک است که روی گونه ام می غلتد
اما تو کجایی که با حضورت وجودم را لبریز از احساس و آرامش کنی
چشمهایم را می بندم و با دلتنگیت به خواب می روم
شاید فردا که می آید طلوعی دیگر را برایم به ارمغان آورد
اما اینبار با بودنت در کنارم و آرامشی تمام نشدنی
مثل مرغی بی پرم
با دوچشمای ترم
آرزومه تا یه روز
جون بدم کنج حرم
کربلا کربلا کربلامست ودلگیرم حرم
از خودم سیرم حرم
درد قلبم دوریه
کرده ای پیرم حرم
کربلا کربلا کربلا
بنیآدم اعضای یکدیگرند
که برخی از آنها به باقی سرند
کمی از پزشکان از آن دستهاند
که بر کسب قدرت کمر بستهاند
چو عضوی به درد آورد روزگار
در آرند از روزگارش دمار
پس از حال و احوال با دردمند
رقمهای بالا طلب میکنند
مریضی اگر سرفه بنمود سخت
به تجویز ایشان ضروریست تخت
بخوابد شبی توی دارالشفا
دو میلیون بسلفد برای دوا
به سرکیسه کردن شدند اوستاد
بدا آنکه کارش به ایشان فتاد
اگر مشکلی بود حل میکنند
به هر نحو باشد عمل میکنند
و گر مشکلی حل شود با دوا
عمل میکنندش در آن راستا
به قدری بیاید به اعضا فشار
که عضو دگر را نماند قرار
شود مستمند او به انواع وام
به پایان رسید این سخن، والسلام
...
لذا، ای مدیرعامل بانک ما!
سر کیسۀ وام را شل نما
اگر شل نکردی سرش را کمی
نشاید که نامت نهند آدمی!
چند وقته دلم خیلی پریشونه
درد دلمو کسی نمیدونه
من خسته شدم دیگه کرب وبلا
کی گفته صبوری خیلی آسونه
کاش عقده میشد برام نگاه تو
یا جون میدادم میون راه تو
دل دیوونه شده فقط با یک نگاه
ای دل چی بوده مگه گناه تو
میسوزه دلم میون این سینه
حرف دل من فقط با تو اینه
تا پلک میزنن چشای خیس من
کرب وبلاتو تو رویامیبینه
هروقت که دلم تنگ حرم میشه
قلبم توسینه مثل آتیشه
آروم نمیشه این شرار غمت
تا این که به کربلا راهی شه
یکی از دوست داران حیوانات برای آن ها لباس پشمی می بافد.
« آن دوران » 55 ساله یکی از دوستداران حیوانات برای گرم نگهداشتن پرندگانش در فصل زمستان برای آن ها لباس های پشمی می بافد.
سراب نیستم
بجویی و نبینی چشمه را
برطبیعت
چشم بگشا
راه قوس آسمان تا ناکجا
یاد من کن توشه راهت شود
از تمام کائنات
بی نیازت می شود
سراب نیستم
لیک شیء یادگاری نیستم
تا بگذاری مرا در تاقچه
یا درون جعبه یا صندوقچه
تا هرازگاه بروبی گرد و خاکی از برم
اتفاقی سایه دستت شود تاج سرم
کاش می ماندم همیشه یاد تو
مثل تسبیحی در دستان تو
همچو سوگند سکوت با نیمه شب
من وفادارم با پیمان تو
یاد بنما پیروان راه من
تا بریزم غنچه های مهر در دامان تو
او که راهش رنج می دارد منم
راز دل چون گنج می دارد منم
راه آخر را به دنیا کج مکن
نعمت این عشق را قسمت مکن!
مریم غلامعلی زاده